روزگذرهای منِ معمولی

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی..

آخرین مطالب

دوره ی آموزشی

يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۱۲ ق.ظ

از اولین چیزهایی که با ورود به دانشگاه یاد گرفتم اینه که به صورت نشسته در اتوبوس به خواب خیلی خیلی عمیق برم. به طوری که برای گرفتن پول که آخر خطه بیدارم کنن. البته یکسری موارد هم باید رعایت بشه مثلا آدم باید توانایی داشته باشه تو خواب خیلی عمیق هرچند دقیقه سرش رو بچرخونه وگرنه تا چند روز گردن درد میگیره یا اینکه دستاشو به یه جا بند کنه که آویزون نشه و خیلی چیزهای دیگه..
خلاصه اینکه کسی که مجبور باشه حتی اگه قبلا سرجای خودش هم با نور کمو بدون سرصدا به زور میخوابید توی اتوبوس به شدت میخوابه.

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۱۲
  • نیکی بیات

تولد با کیک شکلاتی

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۳۳ ب.ظ

یکم اردیبهشت تولد او هست..

چون من کلاس داشتم تولدش رو در شهر دانشگاه من گرفتیم. یک جشن کوچک دونفره. باید اعتراف کنم از چند روز قبل منتظر بودم کیک شکلاتی تولدش رو بخورم ولی به طرز عجیبی همه کافی شاپ ها بسته بود و کیک قنادی هم خیلی بزرگ بود ب ای دو نفر! و در نهایت فعلا کیک شکلاتی رو بیخیال شدیم و با کباب خوردن در یک سفره خونه خیلی خانوادگی و خوشگل عوض کردیم. و با کادو دادن و عکس گرفتن به اتمام رسید..

در مورد کیک شکلاتی هم یک مهمونی ترتیب داده ایم با حضور دوستان او که بهانه ای شود کیک شکلاتی تولد بخوریم با چایی :)

  • نیکی بیات

مادر بزرگم

پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۳۷ ب.ظ
کنارش روی نیمکت نشستم و چایی رو تعارف کردم. گفتم مامانی سه ماهم گذشته نمیخوای موهاتو رنگ کنی؟ 
دستشو گذاشت رو دستم و گفت "پنجاه سال زندگی که کم نیست. زمانی که ما عقد کرده بودیم مثل الان نبود راحت بریم بیرون که! من صبحش موهامو بیگودی میپیچیدم دامن کوتاهمو میپوشیدم یه چادر حریری هم سرم میکردم به بهانه کلاس خیاطی میرفتم پارک شهر حسن آباد، بابابزرگتم همیشه قبل از من رسیده بود اونجا، میرفتیم آش میخوردیمُ از چرخی باقلوا میخریدیم یکمی حرف میزدیم ظهر که میشد بر میگشتیم خونه.." بازم ادامه میده :" من اون موقع ها که مثل الان قند نداشتم که! عاشق جیگر بودم. روزایی که حسن اقا میومد خونه ما موقع رفتن و کفش پوشیدن کتابشو میذاشت روی پله، بعد که میرفت من کتابو بر میداشتم، جیگر لقمه میگرفت میپیچید لای کاغذ میذاشت توی کتاب!!! خندم میگیره خودشم میخنده .. باز هم شروع به تعریف میکنه: "یادش بخیر وقتی از سپاه دانش فرستادنمون روستا ..." پرستار میاد: "خانوم دیالیز بیمارتون تموم شده میتونید ببریدش" بلند میشیم میریم .. 

+سه ماه گذشته .. دلم برای صداش تنگ شده خیلی..
چقدر نبودنش نه برای من برای همه ی ما آزار دهنده شده ...
  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۳۷
  • نیکی بیات

1984

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۱۰ ب.ظ

کتاب 1984 هم مثل اثر دیگه این نویسنده " قلعه حیوانات" منو به شدت جذب خودش کرد. 
کتاب جنبه ی سیاسی داره و دید سیاسی آدم رو قوی می کنه.
این کتاب یک رمان هست که چند سال بعد از جنگ جهانی دوم نوشته شده و فرض شده که جهان به سه قسمت تقسیم شده ودر مورد راهکارهایی هست که این سه قدرت انجام می دهند تا بر سر قدرت بمانند.
با نوشتن این کتاب سه کلمه جدید به زبان انگلیسی وارد شده : 
double think: یعنی دو مفهوم متضاد را در عین واحد پذیرفتن مانند "جنگ، صلح است." که نمونه واقعیش هم اینه که آمریکا برای برقراری صلح در خاور میانه در حال جنگ هست.
کلمه دوم new speak است یا همان زبان جدید که با کمتر کردن دایره لغات آدم ها جلوی فکر کردن و کارکرد مغز آنها رو میگیرند. مثلا وقتی ما کلمه "خوب" را داریم نیاز به کلمه "عالی" نداریم و به جایش"خیلی خوب" کافی هست.
و سومین کلمه big brother است یعنی شخصی که قدرت تام و کامل را دارد.

این کتاب جزء 10 اثر برترقرن بیستم است و بهترین رمان  در طول تاریخ از دیدگاه خوانندگان روزنامه تایمز...

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۱۰
  • نیکی بیات

برای بابا جانم

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۲۰ ب.ظ

بچه که بودم پدرم یک الگوی به تمام معنا بود برام. من بابا رو همیشه پشت بوم نقاشی، درحال تمرین ستار، در حال آواز خواندن و درحال ورزش کردن و مطالعه دیدم. این روزها کمی پشتش خمیده تر شده موهایش سفید شده و هیچکدام از کارهایی که نوشتم رو انجام نمیده ولی هنوز هم رفتارش و جوانیش برایم یک الگوی به تمام معناست.. روزش مبارک

  • نیکی بیات

سالگرد

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۰۴ ب.ظ

شاید من اینجا خیلی کمتر به زندگی خیلی خیلی شخصیم اشاره کردم و همیشه سعی کردم که مجهول باشم از این به بعد هم میخواهم همینطور باشم حتی اسمم هم اسم خودم نیست و مستعاره ولی میخوام الان به مهمترین قسمت زندگیم اشاره کنم و اون اینه که امروز دومین سالگرد آشنایی من و "او" هست :)  
جشن ما هم شامل پاستا خوری در ونک پیاده روی در ونک و عکاسی در ونک و کادو گرفتن و کادو دادن در ونک بود که کلی موضوع قبل و بعد هم داشت . قبلش تا چند روز من درگیر خرید یواشکی کادو بودم  و اشتباه دادن فروشنده و تموم شدن جنس اصلی و عوض کردن کادو و... بعدش هم ذوق کردن برای عکسها و کادو :) 

+الان متوجه شدم که دیروز این وبلاگک ما هم یکساله شده :)
با اومدن دنیای رنگی رنگی وقشنگ اینستگرامو فیس بوک و تلگرامو .. یک جورایی وبلاگ نویسی داره فراموش میشه ولی برای من همیشه از بقیه جذاب تر بوده..  باشد که هزار ساله بشه  :)

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۰۴
  • نیکی بیات

پیدا شد :)

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۷ ب.ظ

اینکه همیشه کم میام وبلاگ علتش این بود که وقت نداشتم حوصله نداشتم یا حسش نبود ولی غیبت اخرم برای این بود که رمز رو یادم نمیومد و از وقتی که رمز یادم رفته بود کلی دلم نوشتن تووبلاگ رو میخواست! خیلی سعی کردم که یا رمز عوض کنم یا یادم بیاد نشد تا همین الان که داشت چشمام گرم میشد به خواب که یادم اومد فلان فلان فلان.. سریع اینجا رمز وارد کردم: فلان فلان فلان و صفحه باز شد و من از خوشحالی ذوق مرگ شدم.. باشد که از فردا به تعداد زیاد حرف های در دل مانده را بنویسم :)

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۷
  • نیکی بیات

مواظب مردنماها باشیم

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۰۶ ق.ظ

صبح زودتر بیدار شدم که برم سرخاک. مراسم چهلم سر خاک نرفتم یعنی به بهانه ی لباس عوض کردن اومدم خونه که نرم سرخاک چون نمی خواستم عکس عزیزم رو روی سنگ ببینم ولی امروز خواهم رفت..
چندوقتیه یکسری حرفا توی دلم مونده چند بار اینجا نوشتم ولی پاک کردم  میخواستم بگم موقعی که کسی میاد تو زندگیتون حتما یه قسمت از خودتونو برای خودتون نگه دارید، یک سری رگه های بیخیالی  و یک احتمال نبودن اون آدم رو داشته باشید، چون یه روز صبح بیدار می شید و ممکنه اون ادم همون یار مهربون شما نباشه ، من همچین کاری نکرده بودم و ضربه اش هم خورده ام درواقع گرگ بارون دیده! شده ام . مراقب سلامتی روح خودمون باشیم لطفا .

  • نیکی بیات

انتخاب موضوع

سه شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۳۷ ق.ظ
هیچ وقت دلم نخواسته بوده که پزشک بشم یا در بیمارستان کار کنم هیچ وقت هم به رشته تجربی فکر نکردم ولی وقتی استاد راهنما ازم پرسید تو چه زمینه ای میخوای کارکنی ناخودآگاه گفتم بیمارستان، گفت مدیریتی میشه باید مهندسی باشه گفتم سیستم هاشون رو بررسی میکنم، گفت آشنا داری که بتونی نفوذ کنی تو یه بیمارستان گفتم پیدا میکنم، گفت آخه اطلاعات گرفتن از بیمارها و پزشکها هم ممکنه نشدنی باشه گفتم با کارکنها و پرستارا کار میکنم. کمی فکر کرد گفت باشه ولی ممکنه سخت بشه کارت ولی نمی دونم چرا برام مهم نبود.
مقاله در موردش کم پیدا میشه، راه نفوذ به بیمارستان ندارم و تعداد پزشکای اطرافم از انگشتای دستم بیشتر نیست و باید سمت موضوعی برم که نیاز به پرونده های خصوصی بیماران نباشه و از نظر اخلاقی مشکل نداشته باشه ولی با همه اینها فک میکنم پیشرفت کردن ای تی در زمینه ی پزشکی شاید یه کمکی باشه برای حل یکسری مشکلات موجود بیمارستانها..


  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۳۷
  • نیکی بیات

تولدانه دوم

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۲۱ ب.ظ

این هم اصل ماجرا..
ریه ام برونشیت شده ، برف زیاد بود، یکی از عزیزترین هایم را از دست داده ام و یکی از عزیزانم در بیمارستان هست و دیگر رمقی برای جشن گرفتن این بیست و سه سالگی بدموقع نداشتم ولی با داشتن آدمهای دوست داشتنی زندگیم تبدیل شد به یکی از روزهای خاطره انگیز..
خدایا شکر :)



  • نیکی بیات