روزگذرهای منِ معمولی

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی..

آخرین مطالب

۴ مطلب با موضوع «عاشقانه ها» ثبت شده است

کادو خریدن سخت است ..

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۴۳ ب.ظ
از جایی که همیشه عاشق کادو دادن بی مناسبت بودم تصمیم گرفتم برای او خیلی بی مناسبت کادو بخرم.
حدود یک هفته توی اینستا و مغازه ها چشم گردوندم تا بالاخره بعد از کلی فکر کردن این دستبند رو به دوستم که کارش چرم هست سفارش دادم  ، هنوز سفارشم آماده نشده بود و به دستم نرسیده بود که یک روز با او همین مدل دستبند رو تو ویترین مغازه دیدیم.
منم که از دیدن دستبند سفارش داده شده ذوق داشتم شروع کردم به تعریف که چه دستبند قشنگی چقدر برازنده هست و از این تعریفات که دیدم صدای او اصلا در نمیاد.. بعد ازچند لحظه سکوت با حالتی که انگار چیزی اذیتش میکنه گفت چقدر زشته!!!! من خیلی بدم میاد از مدل های اینطوری :/
خلاصه دستبند به دستم رسید و منم گذاشتمش ته کمد و تصمیم گرفتم یه کیف پول طبق سلیقه خودش بخرم. از اونجایی که سری قبل کیف پول  چرمی بزرگ با رنگ قهوه ای تیره خریده بودم و بعدا گفته بود که کیف پول کوچیک دوست داره و کاربردی تره این سری کیف پول سایز کوچیگ خریدم با رنگ یکم روشن تر که سلیقه خودش باشه و قرار شدکه امروز خیلی یه دفعه ای بهش کادو بدم..
رو نیمکت های مرکزتجاری نشسته بودیم که خیلی یه دفعه ای کادو رو بهش دادم اولش تعجب کرد و انتظارشو نداشت، در جعبه رو باز کرد یک نگاه کلی انداخت و درشو بست، تشکر کرد و ازم خواست که براش بذارم توکیفم که بعدا ازم بگیره و تمام :)))))  بماند که بعدا من کلید کردم که خوشت نیومده و گفت نه خوشگله و دوسش دارم و از این حرفا ولی اون لحظه کادو دادن خندم گرفته بود به این حجم از تفاوت سلیقه بین ما :))






  • نیکی بیات

به وقت نیمه تابستان

جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۲۵ ب.ظ
+از دور او را دیدم که از بین مردم با عجله رد میشه، به من رسید، منو ندید رفت تو کوچه، داشت میدویید که دیرتر نرسه، شماره اش رو گرفته بودم و متوجه نبود، دقیقا جایی وایساده بودم که چند سال پیش اولین قرارمون رو گذاشته بودیم. اون روز استثنا بود که زودتر از من رسیده بود، اون روز هم منو ندید، رو به رویش ایستاده بودم گفته بودم سلام :) برگشته بود سمتم گفته بود عه شمایید..
دوییدم دنبالش خندم گرفت. صدایش کردم. "محمد"؟..
نشستیم تو تاکسی سه تا تاکسی عوض کردیم تا رسیدیم پارک، پولامون رو روی هم گذاشتیم چیز زیادی نشد، یک مرغ  بریان خریدیم و قبلش کلی فک کردیم که با خریدش پول برای برگشت داشته باشیم و ده تومن هم کمک انسانی کردیم و کمی هم پول برای برگشتمون گذاشتیم. اون روز یکی از پررنگ ترین روزها تو ذهن من و یکی از قشنگ ترین هایمان بود


+صدای پای مهرانا رو میشنوم که از پله ها میدود، بریده بریده سلام میکنه و میاد تو اتاقم. تند تند حرف میزنه و همزمان گواش ها رو بو میکنه، باز همحرف میزنه و چند کتاب و آلبوم جدید رستاک رو  روی میز میذاره، از گفته های خودش ریسه میره از خنده و همزمان چند کتاب از کتابخونه کوچک من توی کیفش میذاره. شربتش رو سر میکشه و دوباره میخنده، من هم میخندم و دوباره تند تند تعریف میکنه..
یک ساعت میگذره ساعتش رو نگاه میکنه و سریع خداحافظی میکنه. صدای پاشو میشنوم که داره پله هارو دوتا یکی میدوئه..

+این دونفر مرفین  این روزای من هستن


  • موافقین ۷ مخالفین ۰
  • ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۲۵
  • نیکی بیات

او

شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۳۴ ب.ظ

کتاب رو کنار میذارم چشمام رو میبندم..
یاد چندهفته قبل میافتم، همینجا نشسته بودم با قیافه ای ژولیده با دلی آشوب نگران ارائه، به او زنگ زدم، گفت چند دقیقه دیگه دم خونتونم! تعجب کردم! خانه های ما نزدیک نیست.. با همان حال ژولیده در دسترس ترین لباس هارا پوشیدم و پله ها رو دوتایکی رفتم پایین...

توی خیابان ها پیاده قدم میزدیم، عصر اردیبهشت بود، نه سرد بود نه گرم.. هردو خیلی خسته بودیم ولی خنده هامون از ته دل بود..
به پیشنهاد او رفتیم جیگرکی مدرن و اونجا بود که فهمیدم چقدر گرسنه بودم و خبر نداشتم.. برگشتم خونه، دیگه خسته نبودم، نگران هم نبودم..


دریافت
توضیحات: عکس

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۴
  • نیکی بیات

شرح حال فعلی

شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۳ ب.ظ
+برای او تولد گرفتیم . جمع ناشناس بود و من در جمع های ناشناس به شدت معذب هستم و انقدر حرف نمیزنم که خشک میشم..
ولی برخورد او انقدر صمیمی و خوب بود که برخلاف همیشه به من خوش گذشت، البته باز هم به کیک تولد نرسیدم ولی یه ناهار خیلی عالی خوردیم ، بستنی خوردیم پیاده روی کردیم، کادو گرفتیم، عکس های دونفره گرفتیم و در نهایت رای دادیم و در کل کلی خاطره ساختیم :)

+به آخر ترم که میرسم روزی چندباربه صورت خیلی جدی تصمیم به انصراف میگیرم و بعد از امتحانا تصمیم به کنکور آزمایشی دکترا میگیرم..
منتظر روزیم که خرداد باشه و من بیکار و بی استرس ...
  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۳
  • نیکی بیات