روزگذرهای منِ معمولی

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی..

آخرین مطالب

تولدانه

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۳۵ ق.ظ

وقتی عاشق برف باشی چه کادویی میتونه روز تولد قشنگ تر از این باشه :)

خدایا شکرت ..
"دهم بهمن نود و پنج"

  • نیکی بیات

او رفته است

جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۰۱ ب.ظ

همه میگن خاک سرده و با گذشت زمان آدم عادت میکنه به نبود عزیزش، ولی با گذشت زمان فقط دل آدم بیشتر تنگ میشه همین.

+تمام گلهاش خشک شده بود ولی بقیه وسایل جوری بودن که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده، دمپایی های جفت شده کنار تختش، تار موی سفید رو بالشت، کلاه آویزون پشت در، بوی ادکلنش ، ساعتش، عینکش ..

+دوتا از کتابهایی که خودش خیلی دوست داشت رو برای یادگاری برداشتم. کتابها مال سال 41 هستنو نیاز به صحافی دارن. 

توی کتابا دوتا عکس پیدا کردم یکی از خودش یکی پدرش.  یه برگ تبلیغاتی که مال همون سالهاست و لیست حضور و غیاب دانشجوهاش که مال سال 69 هست و پشتش با دست خط خودش چند بیت شعر نوشته ...

خیلی سخته آدم دلش رو به این چیزا خوش کنه..



  • نیکی بیات

کاش برگردد..

سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۵۸ ب.ظ

کودکیم را رنگی کرده. در کودکی کنارش دراز کشیده ام و به رادیوی مشکی همیشگی اش گوش داده ام. موقع بازی پیشم امده و کلاه به سر گذاشته و من دانسته ام که خوراکی زیر کلاهش گذاشته. روزهای سرد زمستان به دیدنش رفته ام و یک مشت شکلات در کلاه کاپشنم ریخته است. وقتی هنوز کوچک بوده ام درشهری دیگر زندگی کرده ایم و با آمدن های بی خبرش شگفت زده ام کرده. در عالم کودکی با هم آواز خوانده ایم و به اشتباهات گفتاری من خندیده. پدر بزرگم مرا عاشق مطالعه و خواندن کرده. عاشق نون جوی خشک با دوغ کرده و عاشق خودش کرده..

و حالا صبح تا شب به این فکر میکنم که واقعا آن پیرمرد در کما و ضعیف که مرا به یاد نمیاورد همان پدربزرگ مهربان من هست!! صفحه ی تلگرامش را باز میکنم لست سینش بیش از یک هفته! دلم میسوزد و اتش میگیرد..

اگر نباشد من چجوری دوام بیارم!!

  • نیکی بیات

شرح حال

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۰ ب.ظ

+فکر میکردم که اینستگرام نداشته باشم دلم برای دوستایی که کمی دورتر هستند تنگ میشه، ولی الان که چندوقته ندارمش راستش حالم بهتره و فکرم کمتر مشغوله . 
از دوستای نزدیک ترم خبر دارم و خیلی همه چی خویه.
از وقتی شبکه های اجتماعی اومده کاربرد وبلاگ کمتر و کاربراش خیلی کمتر شده ولی برای من محبوبیتش از بقیه بالاتر هست.

+تا حالا شده چیزی رو دوست داشته باشید ولی ازش بترسید؟ من عاشق گربه ی خوش رنگ و خوشگل توی حیاطم، روزای گرم براش ظرف آب میذارم توی حیاط زمستونا ماشین رو کمی عقب تر پارک میکنم که بتونه کنارش گرم شه. متاسفانه محبت رو درک میکنه و انتظار نوازش داره و من ازش میترسم.و داستان داریم...



  • نیکی بیات

روزهای تعطیل

دوشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۲ ب.ظ

فکر میکنم از اول مهر تا الان دو یا سه بار وقت کردم به وبلاگم سر بزنم. 
روزهای تعطیل خوبن و لازم. میشه به گلها تقویتی داد و ظرف آب بعضیهاشونو عوض کرد. بعدش خیلی کوتاه به وبلاگ سر زد و بعدشم هم رفت دنبال کارای عقب افتاده . سرچ های عقب افتاده و ترجمه کردن مقاله رو انجام داد. شبش هم نشست و یکی از اون فیلم هایی که خیلی وقته جلو چشم هست و فرصت دیدن نیست رو دید.
خلاصه روز تعطیل نباید جوری بگذره که بعدا حسرت بخوریم که از دستش دادیم..
راستی کتاب "قلعهء حیوانات" به شدت توصیه میشود .

  • نیکی بیات

اگه نمی ترسیدی چیکار میکردی!

يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۱۴ ب.ظ
ترس توی زندگی من و کلا تو زندگی همه هست. یه سری هاشون خوبه و لازم! مثلا ترسیدن از سرعت زیاد یا ارتفاع که باعث میشه زندگیم حفظ بشه و داغون نشه.
یک سری ترس های دیگه هم هستن مثلا برای من ترس از گربه، یا رعد و برق! که اینها هم تاثیر چندانی ندارن و بود و نبودش مهم نیست مگر اینکه مثلا بخوام برم بیرون و یه گربه دم در نشسته باشه!
ولی یه سری ترس ها هستن که وقتی بهشون میرسم توی ذهنم این جمله پررنگ میشه که " اگه نمیترسیدی چیکار میکرد؟" وقتی جوابش رو پیدا میکنم به خودم میگم پس همون کار رو بکن که اگه نمی ترسیدی انجام میدادی!  شاید در اون لحظه غلبه کردن بر این ترس و انجام کارش سخت باشه ولی وقتی به نفع آدم باشه حتی باعث محکم تر شدن هم میشه.
خیلی وقت ها همین ترس باعث میشه جوری که میخواهیم نباشیم..
  • نیکی بیات

بنویس

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۶ ق.ظ
صبح که با عجله داشتم میرفتم که به اتوبوس برسم یک لحظه به ذهنم رسید که او بد قول است و احتمال داره دیر برسه. همینجوری این کتاب "بنویس تا اتفاق بیافتد " رو گذاشتم تو کیفم و حدسم درست بود. او دقیقا دو ساعت تاخیر داشت و من کلی صفحه از این کتاب رو خوندم، امروز صبحم بیدار شدم بقیه اش رو دارم میخونم.
کتاب جالبیه. چیزی رو بیان میکنه که من قبلا اصلا بهش اعتقاد نداشتم و اون نوشتن و فکر کردن به آرزوهاست. منم یه دفتر برداشتم و چیزایی که می خواستم رو توش نوشتم. این کتاب توصیه میشه. البته هنوز مطمئن نیستم از نتیجه اش :)


  • نیکی بیات

شام غریبان

پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۵۳ ق.ظ

به خیمه رفتم و آتش هنوز روشن بود
هنوز غربتِ شب مثلِ روز روشن بود  
                                                 حسین غیاثی

پ.ن: اینکه شام غریبان هرسال برای آدم پیام بیاد که "برات شمع روشن کردم ، آررو کن" یه حس خیلی خوبیه :)
این هم شمع امسال.

  • نیکی بیات

ساده بگیریم که بگذرد

يكشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۶ ب.ظ
به قول دکتر هلاکویی درد آدم دو نوع هست. مشروع و نامشروع. 
درد مشروع دردیه که ما نخواستیم پیش بیاد برامون و دست ما نبوده مثلا مرگ یه عزیز. یا دست ما بوده ولی سازنده است، مثل سختی درس خوندن که باعث پیشرفت میشه.
 درد نامشروع دردیه که خودمون برای خودمون ایجاد میکنیم مثل یه تصمیم غلط برای ازدوج..
در کل تار و پود دنیا درد و رنجه و اتفاقا خوش بینی و آسون گرفتن زندگی به سلاح همه ماست..


  • نیکی بیات

برسد به دستِ ماهی جانِ قرمز

دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸ ق.ظ
همه میگن دوستی که توی سختی های زندگیتون کنارتونه دوست خوبیه! ولی به نظر من اگه میخوایید دوست واقعیتونو بشناسید یه اتفاق خوبی که براتون افتاده رو باهاشون در میون بذارید. اون موقعس که حتی کسی که غمخوار روزای سختتون بوده از شادی شما ناراحت میشه و سرد برخورد میکنه!
تو این شرایط متوجه میشید دوستیِ کسی که اول مجازی بوده و تاحالا ندیدینش و شاید ماهی چند بار صحبت کنید خیلی عمیق تر و صادقانه تر از کسی هست که سالهاس دوستتونه و تقریبا هرروز میبینیدش :)
همیشه عمق دوستی مهمه نه مدت زمانش.
 الی دوست عمیقم مرسی که خوبی :)


  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۳۸
  • نیکی بیات