نمایشگاه کتاب
امروز بالاخره نمایشگاه کتاب رفتیم. به شدت خوش گذشت. از همان خوش گذشتن هایی که تا هفته ها اثرش میماند. از همان هایی که آدم رو به زندگی امیدوار میکنه...
+نفری دو کتاب خریدیم با اینکه کتاب هایی رو خریدم که در لیست خواندنی هایم بود، چشمم به شدت دنبال کتاب "سینوهه" ی او هست. این کتاب رو مامان هم به شدت تعریف و تایید کرده و من بیشتر چشمم مونده دنبال کتاب او. باشد که مدتی بپیچانم :)
+نمایشگاه خوب بود، نظم دهی و اطلاع رسانی، امکانات دیجیتالی و خوردنی ها و فضای سبزو حمل و نقل خیلی خوب بود و تنها اعتراضی که ما داشتیم به این ماشین های دراز و کوچک و بامزه بود که قرار بود مردم رو جا به جا کنن ولی متاسفانه فقط خود مسئولانش نشسته بودن و بقیه صندلی ها خالی و کسی رو سوار نمیکردن، البته در یک مورد چندتا خانوم در صندلی های جلو با نیشِ تا بناگوش باز نشسته بودن و راننده هم که احساس خلبانی و شاخ بودن داشت حاضر نبود بقیه رو سوار کنه ...
+صبح داشتم غر میزدم سر او که چرا باز دیر کردی، من بر میگردم خونه و از این حرفها که دیدم او از پشت سر با این گلهای خوشگل اومد و من حسابی شرمنده شدم که انقدر زود قضاوت کردم و او قبل از من رسیده بوده..
- ۹۶/۰۲/۱۹