روزگذرهای منِ معمولی

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی..

آخرین مطالب

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

او

شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۳۴ ب.ظ

کتاب رو کنار میذارم چشمام رو میبندم..
یاد چندهفته قبل میافتم، همینجا نشسته بودم با قیافه ای ژولیده با دلی آشوب نگران ارائه، به او زنگ زدم، گفت چند دقیقه دیگه دم خونتونم! تعجب کردم! خانه های ما نزدیک نیست.. با همان حال ژولیده در دسترس ترین لباس هارا پوشیدم و پله ها رو دوتایکی رفتم پایین...

توی خیابان ها پیاده قدم میزدیم، عصر اردیبهشت بود، نه سرد بود نه گرم.. هردو خیلی خسته بودیم ولی خنده هامون از ته دل بود..
به پیشنهاد او رفتیم جیگرکی مدرن و اونجا بود که فهمیدم چقدر گرسنه بودم و خبر نداشتم.. برگشتم خونه، دیگه خسته نبودم، نگران هم نبودم..


دریافت
توضیحات: عکس

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۴
  • نیکی بیات

شرح حال فعلی

شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۳ ب.ظ
+برای او تولد گرفتیم . جمع ناشناس بود و من در جمع های ناشناس به شدت معذب هستم و انقدر حرف نمیزنم که خشک میشم..
ولی برخورد او انقدر صمیمی و خوب بود که برخلاف همیشه به من خوش گذشت، البته باز هم به کیک تولد نرسیدم ولی یه ناهار خیلی عالی خوردیم ، بستنی خوردیم پیاده روی کردیم، کادو گرفتیم، عکس های دونفره گرفتیم و در نهایت رای دادیم و در کل کلی خاطره ساختیم :)

+به آخر ترم که میرسم روزی چندباربه صورت خیلی جدی تصمیم به انصراف میگیرم و بعد از امتحانا تصمیم به کنکور آزمایشی دکترا میگیرم..
منتظر روزیم که خرداد باشه و من بیکار و بی استرس ...
  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۳
  • نیکی بیات

رای دهی

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۳۷ ب.ظ

امسال مونده بودم بین رای دادن و رای ندادن که بالاخره تصمیم گرفتم رای بدم، چهارسال پیش به اقای روحانی رای دادم و از انتخابم راضی هستم و امسال هم من و او بهشون رای خواهیم داد :) 

باشد که موفق باشند

  • موافقین ۷ مخالفین ۲
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۳۷
  • نیکی بیات

نمایشگاه کتاب

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۱۰ ب.ظ

امروز بالاخره نمایشگاه کتاب رفتیم. به شدت خوش گذشت. از همان خوش گذشتن هایی که تا هفته ها اثرش میماند. از همان هایی که آدم رو به زندگی امیدوار میکنه...

+نفری دو کتاب خریدیم با اینکه کتاب هایی رو خریدم که در لیست خواندنی هایم بود، چشمم به شدت دنبال کتاب "سینوهه" ی او هست. این کتاب رو مامان هم به شدت تعریف و تایید کرده و من بیشتر چشمم مونده دنبال کتاب او. باشد که مدتی بپیچانم :)

+نمایشگاه خوب بود، نظم دهی و اطلاع رسانی، امکانات دیجیتالی و خوردنی ها و فضای سبزو حمل و نقل خیلی خوب بود و تنها اعتراضی که ما داشتیم به این ماشین های دراز و کوچک و بامزه بود که قرار بود مردم رو جا به جا کنن ولی متاسفانه فقط خود مسئولانش نشسته بودن و بقیه صندلی ها خالی و کسی رو سوار نمیکردن، البته در یک مورد چندتا خانوم در صندلی های جلو با نیشِ تا بناگوش باز نشسته بودن و راننده هم که احساس خلبانی و شاخ بودن داشت حاضر نبود بقیه رو سوار کنه ...

+صبح داشتم غر میزدم سر او که چرا باز دیر کردی، من بر میگردم خونه و از این حرفها که دیدم او از پشت سر با این گلهای خوشگل اومد و من حسابی شرمنده شدم که انقدر زود قضاوت کردم و او قبل از من رسیده بوده..

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۱۰
  • نیکی بیات

برای کسی که دیگر نیست..

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۵۳ ب.ظ

پدر بزرگ عزیزم زندگی کم کم به روال عادی برگشته، درطول روز کمتر به تو فکر میکنم و حتی شده روزی که بهت فکر نکنم، سرم بسیار شلوغ شده طوری که چند روز پیش به او میگفتم "باید چندتا نیکی باشد تا  به همه کارها برسد"، شبهایی بوده که خسته خوابیده ام و صبح خسته تر بیدار شده ام، روزهایی بوده که به خوشی گذشته و از ته دل خندیده ام...
 اما وقتی در خیابان پیرمردی را از پشت میبینم با کلاهی انگیلیسی و کتی طوسی رنگ، قلبم تیر میکشد یا وقتی راننده ی پیر تاکسی را میبینم با موهایی شبیه به شما و دستانی که موهایش سفید شده بغض گلویم را می سوزاند...
 میدانی چند شب پیش خواب دیده ام که سر خاک شما آمده ام ودرون قبر شما را دیده ام کوچک بود اما سفید و روشن با سنگ های مرمر سفید رنگ و شما با خیال راحت خوابیده بودی، خوابم سنگینی بود، فشار جسمی احساس میکردم و وقتی بیدار شدم صدای قلبم رو می شنیدم.. ...
گاهی هم کابوس های بدی میبینم، مراسم عزا را میبینم صدای تسلیت گفتنها  توی گوشم میپیچد و با حال بدی از خواب بیدار می شوم..
من دارم به زندگی عادی بر میگردنم ولی مرگ شما ضربه ی سنگینی در زندگی برایم بود که فراموش کردنش نشدنی هست...

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۳
  • نیکی بیات

اوضاع همیشه همین هست

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۰۵ ق.ظ

روی صندلی رو به رویش میشینم مقالات رو تند تند ورق میزنه، دوتاشون رو با خودکار قرمز ضربدر میزنه میده دست من "این دوتا نه، مدل سازی ندارن" برگه هارو تا میکنم میذارم تو کیفم . میگه "بقیه معتبر هستن ولی مطمئنی میتونی از توشون چیزی پیدا کنی!" چیزی نمیگم میگه" به هرحال سعیتو بکن، تا دوهفته دیگه تمومشون کن". تشکر میکنم میام بیرون. 
به این مقاله ها فکر می کنم، به دوتا کتابی که فقط یک ماه وقت دارم برای امتحانا بخونم، به جزوه هایی که هنوز زبان اصلی موندن و نگاشونم نکردم.. و بازهم مقاله های دیگه که موندن ...
توی اتوبوس میشینم از بین اون همه کتاب و مقاله کتاب "یک روز قشنگ بارانی" رو شروع میکنم، وقتی تموم میشه به ترمینال پایانی رسیده ام... پس چرا درس نخوندم!
شب با او صحبت میکنم. میگه امسال بریم نمایشگاه کتاب؟ به این فکر میکنم که کتاب نمیخوام ولی آخرین بار خیلی بچه بودم با بابا رفته ام.. به این فکر میکنم که تا حالا با او نرفته ام نمایشگاه. سریع جواب میدم "من سه شنبه می تونم :) بریم "  پس درس کی بخونم؟! لابد از نمایشگاه کتاب بیام میخونم دیگه! شب که اونجا نمیمونم :) خودم رو اروم میکنم "درس برای خوندن زیاده همیشه هست ولی نمایشگاه رو شاید ده سال پیش دیده ام ..."
+نزدیک امتحانا که میشه هرترم اوضاع به همین صورت هست  متاسفانه...

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۰۵
  • نیکی بیات

دوره ی آموزشی

يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۱۲ ق.ظ

از اولین چیزهایی که با ورود به دانشگاه یاد گرفتم اینه که به صورت نشسته در اتوبوس به خواب خیلی خیلی عمیق برم. به طوری که برای گرفتن پول که آخر خطه بیدارم کنن. البته یکسری موارد هم باید رعایت بشه مثلا آدم باید توانایی داشته باشه تو خواب خیلی عمیق هرچند دقیقه سرش رو بچرخونه وگرنه تا چند روز گردن درد میگیره یا اینکه دستاشو به یه جا بند کنه که آویزون نشه و خیلی چیزهای دیگه..
خلاصه اینکه کسی که مجبور باشه حتی اگه قبلا سرجای خودش هم با نور کمو بدون سرصدا به زور میخوابید توی اتوبوس به شدت میخوابه.

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۱۲
  • نیکی بیات

تولد با کیک شکلاتی

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۳۳ ب.ظ

یکم اردیبهشت تولد او هست..

چون من کلاس داشتم تولدش رو در شهر دانشگاه من گرفتیم. یک جشن کوچک دونفره. باید اعتراف کنم از چند روز قبل منتظر بودم کیک شکلاتی تولدش رو بخورم ولی به طرز عجیبی همه کافی شاپ ها بسته بود و کیک قنادی هم خیلی بزرگ بود ب ای دو نفر! و در نهایت فعلا کیک شکلاتی رو بیخیال شدیم و با کباب خوردن در یک سفره خونه خیلی خانوادگی و خوشگل عوض کردیم. و با کادو دادن و عکس گرفتن به اتمام رسید..

در مورد کیک شکلاتی هم یک مهمونی ترتیب داده ایم با حضور دوستان او که بهانه ای شود کیک شکلاتی تولد بخوریم با چایی :)

  • نیکی بیات