روزگذرهای منِ معمولی

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی..

آخرین مطالب

یلدا

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۲۳ ب.ظ

ماشین رو دم در پارک کردم و دوییدم بالا. به او زنگ زدم گوشیش رو خاموش کرده. تحمل شنیدن نظر متفاوت خودش رو نداره .. هیچوقت نداشته! میرم حموم و دوش میگیرم. موهامو خشک میکنم و بادقت سشوار میکشم. موهامو میبافم که سشوارش تا فردا خراب نشه. هرچقدر هم که بحث کنیم جشن و یلدامونو بهم نمیزنیم... اجیلی رو که صبح به مامان گفته بودم بخره میریزم تو ظرف و شکلاتایی که از هفته پیش قایم کردم نخوردم رو میذارم روش.. چندتا شیرینی میذارم تو ظرف دیگه و یه بار دیگه شمارشو میگیرم.. هنوز خاموشه..مارک شال قرمزم که تازه مامان خریده رو ازش میکنم و لباسی که انتخاب کردم بپوشم رو اتو میکنم. لاک قرمز رو میذارم کنار کیفم که فردا فراموشش نکنم و افسوس میخورم که چرا پالتو قرمزم که سفارش دادم تا یلدا نرسیده...

یلدا مبارک..

  • نیکی بیات

به وقت عصر پاییز

چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۳۸ ب.ظ

سرما خوردم بد موقعی.. شالگردن رنگی رنگی مامان بافت رو پیچیدم به خودم و بزرگترین ماگ خوشگلم که عکس ایفل داره رو برداشتم و هرچند ساعت نوشیدنی های گرم مختلف رو توش پر میکنم..

تمام کتاب دفترامو جمع کردم توی جا کتابی و کوییز فردا ظهر رو گذاشتم فردا صبح دقیقه نود بخونم..

بچه های دانشگاه زنگ زدن و حالمو پرسیدن و من چقدر خوشحالم که دارمشون ...

ولی راستش مشکل من سرماخوردگی نیس. یه چیزی توی ذهنم و توی قلبم داره نیسوزه.. یک ترس عجیب که ایا واقعا راه درستی رو انتخاب کردم برای ایندم؟! بعد از نماز موهامو میبافم و لاک گلبهی میزنم و یه رز ملایم. اینجوری کمتر چهرم شبیه ادمای مریضه.. همه چیو میسپرم به خدا.. باید یه تصمیم مهم تو زندگیم بگیرم. در موردش خیلی فکر کردم. وقت عملکردن بهشونه. مطمئنم خدا پیشمه دلمو اروم میکنه

  • نیکی بیات

صحبت در جمع

جمعه, ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۱ ق.ظ

یکی از مهمترین دستاوردهای من تو این دانشگاه ارائه تو جمع بود. یادمه اولین ارائه انقد استرس داشتم که صدام شبیه خروسک گرفته ها شده بود و دستام میلرزید. بعد دیروز که ارائه داشتم و خیلی هم اماده نبودم خیلی با اعتماد به نفس رفتم و بودن هیچکس برام مهم نبود حتی استاد..

شاید به نظر مهم نیاد ولی این یکی از ترسهایی بود که من خیلی تلاش کردم تا بتونم بالاخره از پسش برام. یه جورایی برای خوذم موفقیته

  • نیکی بیات

دندون عقل

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۵۳ ب.ظ

امروز از اون روزایی بود که نمیشد . که خوب شروع نشد. نازقرمزی پزمرده شده بود برگاش خم شده بود پایین.. ساعت 5:35 رفتم بیرون و چقدر دلم میخواست فردا که تعطیله یه کوه کار رو دوشم نباشه.. سوار اتوبوس شدم که برگردم دندون عقلم بی عقلی کرده بد موقعی درد میکنه. کیک میخورم و تا ریشه ی دندونم تیر میکشه.. میرسم خونه حس میکنم لثم ورم کرده، لباس میپوشم که برم دکتر ولی امروز وقت و حوصلش نیس دوباره لباس عوض میکنم. با کار محمد مخالفت میکنم . راستش اینکه کارش جوریه که کلی دختر شمارشو داشته باشن اذیتم میکنه.. قبول میکنه و از کارش منصرف میشه ولی من دلم اروم نمیشه.. تو این شرایطش که کلی قسط داره بیکارش کردم... یه مسکن قوی تر میخورم ،تقویتی میریزم تو گلدون نازقرمزی . کارای فردامو شروع میکنم ولی پیش نمیره .. دلم پیش محمده.. گرسنمه ولی دندون درد نمیذاره چیزی بخورم. یه خطو سه بار میخونم...

  • نیکی بیات

دلخوشی های من

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۶ ب.ظ

من از قدیم عادت داشتم هرچندوقت یکبار دلخوشی های زندگیمو بنویسم. مخصوصا وقتایی که گرفتاری فکریم زیاده یا مشکلی دارم تا فراموش نکنم که هنوز خیلی خوشبختم.

دلخوشی من اون لحظه ایه که صبح خیلی زود که هنوز مث شب تاریکه و خیلی سرده سوار اتوبوس گرم دانشگاه میشم و انقدر این گرما میچسبه بهم که تا خود دانشگاه میخوابم و گاهی خوشحال میشم از اینکه بارون گرفته و اتوبوس اروم تر میره.

دلخوشی من وقتیه که محمد لباس میخواد بخره و من باهاش میرم و به سلیقه ی خودم براش لباس انتخاب میکنم و یه ناهار خیلی خوب مهمونش میشم.

دلخوشی من وقتیه که وسط کلی کار حس میکنم وقت اضافه اومده و سریع گواش هامو ردیف میکنم روی میز.

دلخوشی من ماشین سواریمون تو چیتگر قشنگه که با صدای بلند با ابی همخونی میکنیم..

حتی دلخوشی من اون غذاهای خیلی خوشمزه دانشگامونه. اخه مگه چندتا دانشگا هستن که صبحانه نیمرو عسلی با سوسیسی که تو یه سس مخصوص خیلی خوشمزه پخته شده و کنارش سیب زمینی سرخ شده داره و کلی چیزای دیگه دورشه بده!! 

خدایا شاید صبح از خواب خسته پا میشمو کلی فکرای مختلف تو ذهنمه ولی مرسی که کلی چیزای قشنگ تو زندگیم هس که بتونم با انرزی ادامه بدم . مطمئنم همه ادما اگه تو زندگیشون بگردن از این چیزا زیاد دارن :)

  • نیکی بیات

کرمانشاه

جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۴۷ ب.ظ

یه دوستی دارم کرمانشاهیه. چندین ساله رفته کرمانشاه و از اونحایی که من توی پیام دادن و حال و احوال کردن از دوستام خیلی کم لطفی میکنم و میدونم که اخلاق خیلی بدیه چندسالی میشه که ازش خبر ندارم.. چند روزه که دارم خودمو میکشم شمارشو پیدا کنم ولی هیچ نشونی ازش ندارم. فقط یه شماره قدیمی داشتم که گویا واگذار شده ..

دلم اروم نیس برای مردم کرمانشاه.. دلم اروم نیست برای دوست قدیمیم.. خدا صبر بده به همه

  • نیکی بیات

درد و دل با خودم

جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۴۱ ب.ظ

توی تاکسی نشسته بودم هوا داشت تاریک میشد و کمی سرد بود. یاد اینجا افتادم و گذر زمان. فک میکنم راهنمایی بودم یا دبیرستان که دوتا وبلاگ میخوندم . یکیشون دانشجوی فوق لیسانس شهر شیراز بود. یادمه یه وقتایی دیر به دیر میومد یا چندبار اومد خداحافظی کرد و من همیشه ناراحت میشدم که یعنی واقعا وقت نداره یک ربع وقت بذاره برای اینجا! حالا الان خود من رسیدم به سن و سالش .. دلم میخواست بیام و بنویسم ولی وقتشو پیدا نمیکردم. از ساعت پنج صبح که بیدار شدم و رفتم دانشگاه تا برگشتن به خونه و ناهار سرپایی خوردن و دوباره بدو بدو ها تا رسیدنم به تاکسی.. دلم نمیاد اینجا رو پاک کنم ولی خیلی از بهترینها رو که دنبال میکردم دیگه ندارم.. انقدر اینستاگرام و شبکه های دیگه زیاد شده که دیگه کسی دلش وبلاگ نمیخواد.. چقدر دلم تنگ شده برای اون دوران

  • نیکی بیات

برای بابایی که تبدیل به ارزو شده

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۵۶ ب.ظ

وقتی عزیزی از بین میره انگار یه تیکه از روح ادمم همراهش خاک میکنن.. درست وقتی که همه چی عادی بود و من یه روز معمولی داشتم پیر مرد قد بلندی با کلاه انگلیسی و کت دیدم که پشتش به من بود .. الان 7 ساعت از دیدن اون صحنه گذشته و من با چشمای قرمز پف کرده و دماغ قرمزتر دارم گلایه میکنم به خدا و به خودش که چرا نمیاد تو خوابم.. و حالا من با این وضع روحی هفته دیگه سفری دارم به خونه اش در شهری دیگه.. خونه ای که هنوز لباس های زمستونیش از پارسال پشت در اویزونه.. 

از خدا صبر بیشتری میخوام که بتونم تحمل کنم . دلم ارامش میخواد

  • نیکی بیات

الگوی زندگی

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۱ ب.ظ

یه استاد داریم که میگفت تابستون رفتم چین، بهار لهستان بودم، منظورش اینه که کل تابستون فیلم های چین رو دیده و کل بهار بهترین های لهستانو. میگه وقتی چند ماه فیلم های درجه یک یه کشور رو ببینید انگار رفتید اون کشور.  این استاد گاهی میپرسه فلانی اخرین کتابی که خوندی چی بوده و یه قانونه که شما باید سریع و بدون فکر اخرین کتاب رو نام ببرید و اگه سریع بگید از همون نویسنده چندتا کتاب دیگه پیشنهاد میکنه و اگه نگید هم چندتا کتاب پیشنهاد میکنه و اینجوری درواقع محبتش رو بهتون نشون میده. این استاد مهندسی فناوری اطلاعات درس میده و کلاس رفتنش اختیاریه وحتی قول پاس کردن همه رو هم به ما داده ولی  انقدر با عشق و قشنگ آی تی رو درس میده که من به خاطر همین یه دونه کلاس هر سه شنبه پنج صبح پا میشم میرم دانشگاه.. این استاد گفته حاضره کلاس زبان رایگان تو دانشگاه بذاره و عشق میکنه از اینکه شاگرداش زبان انگلیسی رو میفهمن سر کلاس، همیشه همموقع رفتن اسم چندتا از بهترین کتابها و بهترین فیلم ها رو پای تخته مینویسه

از این استادا خیلی کم داریم کاش بیشتر بودن ، خیلی لازم داریم

  • نیکی بیات

عصر جمعه

جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۵۸ ب.ظ

حدس میزنم خواب باشی، بعد از خواب کیک و چایی می چسبه، مواد کیک رو میریزم تو کیک پز. به امروز صبح فکر میکنم با مامان بحثم شده بود نشستم تو ماشین تو خسته بودی و من آرومت نکردم حواست پرت شده بود نزدیک بود تصادف بشه..
اتاق رو گردگیری میکنم، قرار بود وقتی رسیدی خونه بهم خبر بدی چند ساعت گذشته و گوشی رو جواب نمیدی احتمالا خسته بودی رسیدی خونه خوابیدی..
معده ام میسوزه گرسنمه به غذای مورد علاقه تو فکر میکنم، بهت اس ام اس میدم خونه ای؟ جوابی نمیاد. دستور فسنجون رو سرچ میکنم، یه پیاله ماست میخورم..
به کارم فکر میکنم، چقدر بچگانه رفتار کردم، ناراحت بودم از اینکه ساعت کارت زیاد شده ، میدونستم برای آینده خودمونه ولی حمایتت نکردم ، توی ماشین گریم گرفت، آرومم کردی دلم قرص شد..گوشیمو چک میکنم یک ساعت دیگه هم گذشته خبری نیومده..
کتاب رو باز میکنم و چندتا خودکار رنگی بر میدارم، گوشی رو میذارم رو زنگ یک چشمم بهشه ..
چرا در مورد کارت بچگانه رفتار کردم!!! چون کمتر میدیدمت...

  • نیکی بیات