تولدانه
- ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۵
همه میگن خاک سرده و با گذشت زمان آدم عادت میکنه به نبود عزیزش، ولی با گذشت زمان فقط دل آدم بیشتر تنگ میشه همین.
+تمام گلهاش خشک شده بود ولی بقیه وسایل جوری بودن که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده، دمپایی های جفت شده کنار تختش، تار موی سفید رو بالشت، کلاه آویزون پشت در، بوی ادکلنش ، ساعتش، عینکش ..
+دوتا از کتابهایی که خودش خیلی دوست داشت رو برای یادگاری برداشتم. کتابها مال سال 41 هستنو نیاز به صحافی دارن.
توی کتابا دوتا عکس پیدا کردم یکی از خودش یکی پدرش. یه برگ تبلیغاتی که مال همون سالهاست و لیست حضور و غیاب دانشجوهاش که مال سال 69 هست و پشتش با دست خط خودش چند بیت شعر نوشته ...
خیلی سخته آدم دلش رو به این چیزا خوش کنه..
کودکیم را رنگی کرده. در کودکی کنارش دراز کشیده ام و به رادیوی مشکی همیشگی اش گوش داده ام. موقع بازی پیشم امده و کلاه به سر گذاشته و من دانسته ام که خوراکی زیر کلاهش گذاشته. روزهای سرد زمستان به دیدنش رفته ام و یک مشت شکلات در کلاه کاپشنم ریخته است. وقتی هنوز کوچک بوده ام درشهری دیگر زندگی کرده ایم و با آمدن های بی خبرش شگفت زده ام کرده. در عالم کودکی با هم آواز خوانده ایم و به اشتباهات گفتاری من خندیده. پدر بزرگم مرا عاشق مطالعه و خواندن کرده. عاشق نون جوی خشک با دوغ کرده و عاشق خودش کرده..
و حالا صبح تا شب به این فکر میکنم که واقعا آن پیرمرد در کما و ضعیف که مرا به یاد نمیاورد همان پدربزرگ مهربان من هست!! صفحه ی تلگرامش را باز میکنم لست سینش بیش از یک هفته! دلم میسوزد و اتش میگیرد..
اگر نباشد من چجوری دوام بیارم!!
+فکر میکردم که اینستگرام نداشته باشم دلم برای دوستایی که کمی دورتر هستند تنگ میشه، ولی الان که چندوقته ندارمش راستش حالم بهتره و فکرم کمتر مشغوله .
از دوستای نزدیک ترم خبر دارم و خیلی همه چی خویه.
از وقتی شبکه های اجتماعی اومده کاربرد وبلاگ کمتر و کاربراش خیلی کمتر شده ولی برای من محبوبیتش از بقیه بالاتر هست.
+تا حالا شده چیزی رو دوست داشته باشید ولی ازش بترسید؟ من عاشق گربه ی خوش رنگ و خوشگل توی حیاطم، روزای گرم براش ظرف آب میذارم توی حیاط زمستونا ماشین رو کمی عقب تر پارک میکنم که بتونه کنارش گرم شه. متاسفانه محبت رو درک میکنه و انتظار نوازش داره و من ازش میترسم.و داستان داریم...
فکر میکنم از اول مهر تا الان دو یا سه بار وقت کردم به وبلاگم سر بزنم.
روزهای تعطیل خوبن و لازم. میشه به گلها تقویتی داد و ظرف آب بعضیهاشونو عوض کرد. بعدش خیلی کوتاه به وبلاگ سر زد و بعدشم هم رفت دنبال کارای عقب افتاده . سرچ های عقب افتاده و ترجمه کردن مقاله رو انجام داد. شبش هم نشست و یکی از اون فیلم هایی که خیلی وقته جلو چشم هست و فرصت دیدن نیست رو دید.
خلاصه روز تعطیل نباید جوری بگذره که بعدا حسرت بخوریم که از دستش دادیم..
راستی کتاب "قلعهء حیوانات" به شدت توصیه میشود .