روزگذرهای منِ معمولی

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی..

آخرین مطالب

به وقت نیمه تابستان

جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۲۵ ب.ظ
+از دور او را دیدم که از بین مردم با عجله رد میشه، به من رسید، منو ندید رفت تو کوچه، داشت میدویید که دیرتر نرسه، شماره اش رو گرفته بودم و متوجه نبود، دقیقا جایی وایساده بودم که چند سال پیش اولین قرارمون رو گذاشته بودیم. اون روز استثنا بود که زودتر از من رسیده بود، اون روز هم منو ندید، رو به رویش ایستاده بودم گفته بودم سلام :) برگشته بود سمتم گفته بود عه شمایید..
دوییدم دنبالش خندم گرفت. صدایش کردم. "محمد"؟..
نشستیم تو تاکسی سه تا تاکسی عوض کردیم تا رسیدیم پارک، پولامون رو روی هم گذاشتیم چیز زیادی نشد، یک مرغ  بریان خریدیم و قبلش کلی فک کردیم که با خریدش پول برای برگشت داشته باشیم و ده تومن هم کمک انسانی کردیم و کمی هم پول برای برگشتمون گذاشتیم. اون روز یکی از پررنگ ترین روزها تو ذهن من و یکی از قشنگ ترین هایمان بود


+صدای پای مهرانا رو میشنوم که از پله ها میدود، بریده بریده سلام میکنه و میاد تو اتاقم. تند تند حرف میزنه و همزمان گواش ها رو بو میکنه، باز همحرف میزنه و چند کتاب و آلبوم جدید رستاک رو  روی میز میذاره، از گفته های خودش ریسه میره از خنده و همزمان چند کتاب از کتابخونه کوچک من توی کیفش میذاره. شربتش رو سر میکشه و دوباره میخنده، من هم میخندم و دوباره تند تند تعریف میکنه..
یک ساعت میگذره ساعتش رو نگاه میکنه و سریع خداحافظی میکنه. صدای پاشو میشنوم که داره پله هارو دوتا یکی میدوئه..

+این دونفر مرفین  این روزای من هستن


  • نیکی بیات