روزگذرهای منِ معمولی

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی..

آخرین مطالب

امتحان خر است

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۴ ب.ظ

یکسری درسها خیلی دوست نداشتنین مثل مباحث ویژه . از صبح خودمو زدم به خواب که دیرتر شروع کنم وقتی هم که شروع کردم کلی فکرای مختلف اومد تو سرم. بعد به خودم قول دادم اگه دو جلسه خوندم برم شکلات خوشمزه بخرم با چایی بخورم و دوخت و دوز کنم. خیاطی یکی از کارهای هیجان انگیز و جذاب برای من هست که البته فک کنم کمتر کسی اینجوری باشه....
یک چیزی سر جایش نیست. یک نفر نیست ...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۴
  • نیکی بیات

حالم باید خوب شه

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۴ ب.ظ
حالم خوب نیست. ناراحتم و از نبودش عصبی :(
دلم میخواد حالم رو خوب کنم. برم قلهک انیمیشن چند بعدی ببینم. برم اون آرایشگاه خوبه رو اون صندلی راحتا بشینم موهامو بشورن بعد رو اون یکی راحت ترا بشینم کوتاشون کنم. برم شال نخی رنگی بخرم. برم کافه قهوه تلخ بخورم . برم فیلم ببینم. 
ولی حوصله هیچکاری نیست ...
  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۴
  • نیکی بیات

سینما بعد از تحویل پروژه

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۵۶ ب.ظ

+بالاخره پروژه کارشناسی رو هم تحویل دادم. هرچند تو دانشگاه زیاد درس نخوندم ولی حس خوبیه فارق التحصیلی.
دلم نمیخواد از محیط دانشگاه دور بشم و همه هدفم اینه برای ارشد تغییر رشته بدم و درس بخونم.
دلم کارهای غیر درسی هم میخواد احساس میکنم مغزم خشک شده. احتمالا آبرنگ دلم میخواد. از بچگی همیشه دلم آبرنگ میخواسته :)

+چندروز پیش از دانشگاه زنگ زدم به دوست جان که من الان میام بریم سینما. فیلم ابد و یک روز میخوام ببینم. توی سینما چنان قیافه مظلومی به خودش گرفت که رفتیم 50 کیلو آلبالو دیدیم. فکر نمیکردم خوشم بیاد و خوشم نیومد :/ 
من و این دوست جان کم کادوی بی مناسبت به هم نمیدیم. این هم از طرف ایشون بود البته یه کم به سنم نمیخوره ولی باحاله:))

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۵۶
  • نیکی بیات

و بعد ..

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۰۶ ب.ظ

نمیدونم کدوم از خدا بی خبری اومد گفت گوشی هارو یه جوری بسازیم که درش باز نشه  بعد بی خبرای دیگه گفتن اره چه خوبه این مدلی بسازیم!  بعد گوشی من هنگ کنه  وباید انقدر تو هنگ بمونه تا خاموش شه. بعد من کار داشته باشم. بعد دنبال نسل اول گوشی ها تو خونه بگردم و بعد دنبال یه شارژر براش بعد با پیچ گوشتی سیم کارتم رو دربیارم بعدگوشی قدیمی چندتا دکمه اش کار نکنه و با بدبختی اس ام اس بدم "دلم تنگ شده" بعد گوشی قدیمی خاموش شه. ولی من موفق شده باشم به کسی که دلم براش تنگ شده بگم دلم برات تنگ شده :)

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۶
  • نیکی بیات

جمعه ها وقت تفریح است فقط!

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۲۵ ب.ظ
روز های جمعه همیشه بر پایه ی تفریح میگرده. یا بیرون رفتن یا اگه نشد کتاب و فیلم.
+کتاب سیاحت غرب، نوشته نجفی قوچانی. سرنوشت انسان بعد از مرگ البته از دیدگاه خداپرستان ومسلمانان.نویسنده با توجه به آیات و روایات زندگی انسان بعد از مرگ رو مجسم کرده. اوایل کمی ترسناک بود ولی برای من جالب بود.



+فیلم revenant (از گور برخاسته) .موضوع خیلی ساده ای داشت ولی آدم رو جذب میکرد تا آخرش رو ببینه و جمله معروف آخرش "انتقام در دست خدایان است نه من". فیلم خیلی خوبی بود.



  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۲۵
  • نیکی بیات

مهرانا نوشت

پنجشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۴۴ ب.ظ
14 سال میشه که دوستمه، اوایل خاله بازی میکردیم، بعدترها کتاب می خوندیم، بعدتر ها سینما میرفتیم و ساعت ها صحبت میکردیم و چند وقتی میشه که وقتی دلم میگیره زنگ میزنم بهش که بریم پیاده روی. صبح زود میریم پیاده روی و کافه کافئین همیشگی صبحانه میخوریم و حرف میزنیم و پیاده برمیگردیم. از نظر فکری خیلی بی تفاهمیم به خصوص از لحاظ مذهبی ولی بهترین دوست و قدیمی ترین هست .
+نمیدونم اگه امروز کنارم نبود چه حالی داشتم!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۴۴
  • نیکی بیات

جناب پدر

جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ق.ظ
دیروز کنکور آزمایش ارشد داشتم. بابا میگه برسونمت میگم ممنون خودم میرم . میگه آخه باید از خیابون رد شی میگم بله رد میشم. میگه پس رد میکنمت از خیابون  خطرناکه. عصبانی میشم میگم آخه پدر من اگه با این سنم نتونم از خیابون رد شم پس کنکور دادنم برای چیه.
موقع رفتن تاکسی پیدا نمیشه و آژانس هم نیس و قرار میشه بابا من رو برسونه. بعد از کلی سفارشات و کیک شیری که به زور به خوردم داده پیاده میشم و میرم. نشسته ام در اتوبوس که به دانشکده مورد نظر برسم، سرم رو بالا میارم میبینم بابا در اتوبوس ایستاده. تا من رو میبینه صدا میزنه نییکی نیییکی. سریع میرم جلو که بیشتر صدا نکنه. میگیم چی شده؟ میگه من منتظر میمونم تا بیای . با کلی مکافات میفرستمش که بره خونه.
برگشتم خونه میگه نگران نباشی دخترم آزمایشی بوده. میگم بابا تو از من بیشتر نگرانی.
صبح صدای در رو میشنوم. بابا داره میره سر کار. میرم بغلش میکنم. نعمت کمی نیست یه همچین پدر مهربونی. دوستش دارم.
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۰
  • نیکی بیات

بیشعوری

سه شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۲۶ ب.ظ

قبل از اینکه این کتاب رو بخونم تعریفش رو خیلی زیاد شنیده بودم. کتاب بیشعوری نوشته ی دکتر خاویر کرمنت که بالاخره در دولت تدبیر و امید مجوز گرفته و در نمایشگاه کتاب سال 93 توضیع شده.
راستش با اینکه با طنز شروع میشه من رو جذب نکرد و نخونده خاک خورد توی جا کتابی. بعد به خودم اومدم گفتم نکنه من یه بیشعورم که دوست ندارم این کتاب رو بخونم و بنابراین شروع کردم به خوندن.
کتاب مفیدی بود واقعا ولی مورد علاقه من نبود.
+اون عروسک هم اسمش مخمله دوست دوران کودکی من.اینجا نقشش تزیینیه.



  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۲۶
  • نیکی بیات

:)

دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۴۷ ب.ظ
بهم گفتی خداحافظ
منم میگم خدا سعدی
که روی غنچه لبهات
بشینه طرح لبخندی
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۷
  • نیکی بیات

یک پیام ساده سرنوشت یک روز بی حوصله را عوض میکند...

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۳۷ ق.ظ

نگرانی پروژه درسی، سلف پرمگس، ناهار نداشته و یک اس ام اس "کجایی" و چند دقیقه بعد جلوی در دانشگاه پیاده روی تا پارک مادر :)

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۳۷
  • نیکی بیات