روزگذرهای منِ معمولی

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی..

آخرین مطالب

مهربان هم باشیم

جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۲ ب.ظ

هرکسی که شما در زندگی میبینید درگیر جنگی هست که شما چیزی ازش نمی دونید، پس مهربون باشید!

چون همه ما توی این دنیای لعنتی تنها هستیم و همه ما گاهی به کمک و مهربانی احتیاج داریم..

ناشناس

  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۲
  • نیکی بیات

با تشکر از پیشرفت علم

سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۵ ق.ظ
بالاخره بعد از هفت سال عینکی بودن از دستش خلاص شدم.
یکی از قشنگ ترین حس هایی که تو زندگیم تجربه کردم وقتی بود که از رو تخت عمل بلند شدم و همه چی رو بدون عینک دیدم.
تو این چند هفته خیلی چیزای جدید هم کشف کردم مثلا وقتی آدم وارد یک جای تاریک میشه اول چیزی نمی بینه بعد از چند دقیقه اجسام رو میبینه که مامان میگه این عادیه یا مثلا تازه فهمیدم موزاییک کف حموم خونه ما سفید ساده نیست و یکم طرح داره و خیلی چیزای دیگه ..
+ هنوز انقدر خوب نشدم که بتونم بیشتر از 10 دقیقه با لپ تاپ و گوشی کار کنم. به یکی ار آرزوهایم رسیدم بالاخره..
  • نیکی بیات

جایش خالی ست

جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۳ ب.ظ
در این یک ماه مهمان داشتم، از پل طبیعت و برج میلاد و دربند و نوتلا بار گرفته تا پیاده روی های میدون انقلاب و ولیعصر و دیزی سرا و خیلی جاهای دیگر را که با هم گشته ایم و آخرین شب که انگار نه انگار بیشتر از 7 سال است همدیگر رو ندیده ایم و برای هم غریبه ایم و او دردو دل کرده و من گوش داده ام و من گفته ام و او شنیده و نفهمیدیم چطور هوا روشن شده و باز هم نخواسته ایم که بخوابیم. و آخرین دیدار ما که نمی توانستم جلوی اشک هایم رو بگیرم و گریه های او که شانه هایش را میلرزاند.
امروز صبح به کشور خود رسیده بود و حالا هرکس بر میگرده سر زندگی روزمره خودش و یادش میره این حجم دلتنگی رو :)
  • نیکی بیات

دوست داشتن هم آداب دارد

جمعه, ۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۹ ب.ظ

بچه های دانشگاه یک گروه ساخته اند به اسم "بعد از چهارسال" . من که عذر خواهی کردم چون خیلی حوصله مجازی داشته باشم میام اینجا! و خیلی وقته استفاده ام از مجازی جات کم شده. نظر چندتا از دخترها برای آمدن به گروه این بود: "من که سعید بفهمه کلمو کنده" "منم که معذورم شوهرم میکشه منو" "منم شرمنده اخلاق احسان رو که خودتون میدونید" "بچه ها منم قاچاقی رفتم تو گروه قبل از اینکه مهدی بفهمه باید سریع لفت بدم"

+به نظر من این جمله ها توهین هم به خودشون هم به طرفشونه! این جمله ها یعنی من دلم میخواسته بیام ولی به خاطر فلانی نمیتونم!
آدم یا باید برای نظر طرف مقابلش که مخالف با حضور در جمع مختلطه(چه به علت غیرت و حساسیت و چه به علت بی اعتمادی) موافق باشه و خیلی محترمانه از بچه های گروه عذر خواهی کنه و یا با نظر طرفش مخالفه که باز هم یواشکی اومدن و غر زدن نداره باید این مشکل رو با طرفش حل کنه. دوست داشتن که فقط قربون صدقه رفتن و عکس های دو نفری نیست! احترام به شخصیت طرف مقابل هم هست.

+اینا حرفایی بود که دوست داشتم بهشون بگم ولی مطمئنن ناراحت میشدن و حق هم دارن :)

  • نیکی بیات

و تمام

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۳ ب.ظ

دوره لیسانس هم تموم شد. حس بدیه آدم از "دانشجو" تبدیل بشه به "لیسانسه بیکار" و البته این شرایط موقتیه من خودمو "پشت کنکوری" میدونم.

  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۳
  • نیکی بیات

دلم تنگ شده

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۱ ب.ظ

+ظلم بیشتر از اینه که بعد 6 یا 7 سال یک عزیزی از بلاد کفر بیاد بعد من به خاطر امتحانِ خر نتونم برم ببینمش! وقتی زنگ زدم صداش رو شنیدم یه غم شدیدی اومد تو دلم که اونجا نیستم :(

+کتاب "بادبادک باز" از خالد حسینی یکی قشنگترین کتاب هایی بود که اخیرا خوندم. از همونایی که وقتی دستت میگیری زمین گذاشتنش سخت میشه.

+یک جا خوانده بودم اگر 24 ساعت از آخرین باری که مسواک زدید یا از آخرین باری که کتاب خوانده اید میگذرد لطفا صحبت نکنید :)

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۱
  • نیکی بیات

بمب

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸ ب.ظ

چندین ماه همه چی رو هم جمع شد و جمع شد و یک بمب درونم تشکیل داد. بمبی که درونم رشد کرد و راه نفسم رو بست. در مورد این بمب با هیچکسی نمیتونستم صحبت کنم چون یا دخالت بود یا نصیحت. بالاخره امروز یه جرقه خورد به این بمب . البته این جرقه سالهاست به من میخوره ولی فرق اون موقع این بوده که بمبی تو وجودم نبوده صدامو بردم بالا و داد زدم گریه کردم و محکم داد زدم. خوشحال بودم که گریه کردم نمیدونم این حس رو داشتید یانه ولی خیلی وقته احساس میکردم واقعا به گریه احتیاج دارم ولی جز خنده چیزی نداشتم. الانم مثل چشم بادومیا دوتا خط صاف میبینم و البته صدای گرفته.

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۸
  • نیکی بیات

حافظه ام با ماهی رقابت میکند.

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۶ ب.ظ

به نظرتون شرم آور نیست آدم دو روز وقت بذاره اخلاق اسلامی بخونه بعد بخواد تو ذهنش دوره کنه و تنها چیزی که یادش مونده باشه، ضرب المثل "مادر رو ببین دختر رو بگیر " باشه که احتمالا در بخش اخلاق انتخاب همسر نوشته شده بوده!
+همیشه تو عمومی ها ضعیفم ولی در این حدشو خودمم خبر نداشتم!

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۶
  • نیکی بیات

با پروانه آبی آرامش به دست بیارید!

پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۲ ب.ظ
از وقتی گوشی رو برداشتم یک سره بحث داشتیم.حرفایی که می دونستم راست نیست ولی قبول نمیکرد که من خنگ نیستم. همزمان کمد رو مرتب میکردم که یک بسته مداد رنگی پیدا کردم. نشستم رو صندلی و همینجور که هنوز داشت حرف میزد پروانه کشیدم. صبر کردم تا صحبتش تموم شه و با یک رنگ آرامش بخش مثل آبی رنگش کنم...
+این پروانه رو یه بی اعصاب به جای پرت کردن گوشیش کشیده و خودشم میدونه خیلی خوب نشده :)


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۲
  • نیکی بیات

اینترنت

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۹ ب.ظ

دیشب آخرای شب که گیج خواب بودم صدای مامانو شنیدم که گفت نیکی میدونستی وای فای چقدر ضرر داره!!! خونه ما هم که هیچوقت خاموش نمیشه!. اینو گفت بعد چشمامو باز کردم دیدم صبح شده .اینترنت گوشی رو روشن کردم دیدم نمیشه، رفتم چایی دم کنم دیدم وای فای اونجاس و از اتاق من خیلی دوره که نمیگیره. استفاده از اینترنت من از نصفم کم تر شده و اگه گذرم بیافته با گوشی برم  اشپزخونه وصل میشه. چه کاریه!!

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۹
  • نیکی بیات